سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

...

من تموم قصه هام قصهء توست

اگه غمگينه ... اون از غصهء توست

...

مهر كه داره تموم ميشه...

كيف دارا و سارا كه خريده بودم

ماژيكهاي پفي هم خريدم

با مدادرنگي سوسمار نشان

آخ جون ماه رمضون داره مياد

ميخوام روزهء كله گنجيشكي بگيرم

يواشكي سر ظهر كه ميشه برم سر يخچال و يه چيزي بخورم

آخه گرسنه م ميشه...من هنوز بزرگ نشدم ...

يواش يواش دلم داره تنگ ميشه

واسه يه سري حرمتها

واسه يكرنگي ها و پاكي ها و صداقتها

واسه اون چيزايي كه داشتيم

و حالا نداريم

يواش يواش دارم ميفهمم

كه آخر اين راه كه دارم ميرم كجاست...

كجاست؟

تركستان؟

نه...تو باقالي هاست...

ميفهمي كه چي ميگم رفيق؟

ميدونم كه ميفهمي...

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

بازگشت

من کیم؟ اینجا کجاست؟ این وبلاگ چیه؟ خوردنیه؟ پوشیدنیه؟...
محمد رضا برگشته...
دلم تنگ شده بود...خیلی زیاد...واسه همه تون...
...
تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم...خیلی جاها رو دیدم...خیلی حرفا رو شنیدم...
حس میکنم از یه سفر برگشتم...هیچ جا مثل خونهء خود آدم نمیشه...اینجا خونهء منه...
خوشحالم که برگشتم...
همین...