جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

حقیقت تلخ

و حالا من میدانم
که زندگیم را دوست دارم
و از زلزله هم میترسم...
نه به خاطر خودم
به خاطر کسانی که دوستشان دارم.
...
..
.
همه تون رو دوست دارم.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۳

یادش به خیر سال 76

به یاد آرمانهای از یاد رفته (یا بر باد رفتهء) دوم خرداد:

اینجا یک قفس بزرگ است .
قفسی که ابعادش را نمی توانی ببینی ، اما قفس به هر حال قفس است . چه بزرگ باشد چه کوچک.
اما ما در این قفس احساس بد بختی نمی کنیم. غذا می خوریم ، جشن می گیریم ، کار می کنیم و در ازای آن پول می گیریم و خلاصه اجازه داریم هر کاری دوست داریم در این قفس انجام دهیم .
هر کس در این قفس جایی برای خود باز کرده است . وسایلش را دور هم چیده و از آنچه دارد ، حفاظت می کند .
در این قفس حتی می توان عاشق شد و زندگی اجتماعی داشت .
همه چیز خوب و سر جای خودش است.
این قفس تنها یک چیز ندارد ،
و آن آزادی است...!

از یک نویسندهء بزرگ گمنام.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

خیالی نیست

"WINAMP 3"
"Shuffle"
"PLAY"
بذار هر چی دوست داره بخونه...

So close, no matter how far

جلوي آينه وايسادم
گيج گيجم
چي ميخواي از جون من؟
يه جفت چشم پف كرده از تو آينه اينو ازم مي پرسه
من؟ من كه چيزي نميخوام
ولی......
چي كار دارم ميكنم؟

It couldn’t be much more from the heart
Forever trusting who we are


Trusting?
دلگرمي؟
يه چيزي تو سرم مي كوبه ، خسته ام
دست راستم بالا مياد و ميشينه روي گونهء راستم
گونهء راستم داغ ميشه و ميسوزه
جاي سه تا خط قرمزموازي روش مونده ، دو تا دونه اشك از چشمايي كه تو آيينه ست ميچكه پايين
دست راستمو نگاه ميكنم ، گناهكاره؟
آره خوب ، حتما هست
واسه كارايي كه تا حالا كرده ، نامه هايي كه نوشته ، قول هايي كه با انگشت كوچيكه داده و......

Every day for us something new
Open mind for a different view


گناهكارا رو چي كار ميكنن؟ مجازات؟
ياد آتيش ميافتم ، هر وقت ميخوان گناهكارا رو بيشتر عذاب بدن اونا رو ميسوزونن
ميرم تو آشپز خونه، گاز رو روشن ميكنم ، شعله هاش آبيه ، قبول نيست ، اينجوري كه نميسوزونه ، ‌شعله بايد قرمز باشه ، ‌سرخ و سوزان.
يه قاشق ور ميدارم و ميذارم وسط شعله ها ، يواش يواش داره داغ ميشه ، برميگردم تو اتاقم.

Never cared for what they do
Never cared for what they know
But I know...


ميدونم؟ آره ، ميدونم ، خوب هم ميدونم
ميرم تو آشپز خونه ، قاشق حسابي سرخ شده ، ميخوام برش دارم و خوب نيگاش كنم ، دستم ميسوزه و قاشق ميافته كف آشپز خونه ، با يه دستگيره برش ميدارم ، دوباره ميذارمش رو گاز ، دوباره سرخيش برميگرده
با دستگيره ميگيرمش و ميام تو اتاقم

جلوي آينه وايسادم
گيج گيجم
قاشق رو با دست چپم ميگيرم ، پشت دست راستمو ميارم جلو ،
چي كار ميكني؟
آينه ميپرسه
يه لحظه ترديد

No, nothing else matters

چيزي مهمه؟
نه ، هيچ خيالي نيست!!!
بوي موي سوخته و كز خورده ، بوي پوست و گوشت سوخته ، بوي كباب ، بوي عشق ، بوي نفرت......
قاشق از دستم ميافته رو زمين ، نفسم با فشار مياد بيرون از سينه ام ، مزهء شوري تو دهنمه
چشمامو باز ميكنم ، بوی موکت سوخته میاد
آيينه تار شده و آدم توش ميلرزه ، هي كج و راست ميشه و ميره و مياد ، انگار داره تو دريا غرق ميشه.
ولي حالا اون يه آدم ديگه ست ، تو چشماش برقي رو ميبينم كه تا حالا نبوده.

به خودم ميام
جلوي آيينه وايسادم
گيج گيجم ، حالم خوب نيست
آهنگ عوض شده

ديگه پشت دستمو داغ ميكنم
كه تا زنده ام عاشق هيشكي نشم
عاشق هر كي بشم خيالي نيست
……


نه ، معلومه كه خيالي نيست!!!
يه چيزي تو سرم مي كوبه ، خسته ام ، كف اتاقم دراز مي كشم

برو با خيال راحت
اينجا قلبي نشكسته
ديگه بر نگرد كه اينجا
كسي منتظر نشسته
……


ميرم تو آشپز خونه ، دستم داره ذوق ذوق ميكنه
با بتادين مي شورمش ، دستم ميسوزه و لبم هم باهاش ميسوزه ، مزهء شوري تو دهنمه
...
دستمو بستم
رو تختم نشستم
يه صدايي تو گوشم ميپيچه ، منم باهاش ميخونم

Never free
Never me
So I dub Dee unforgiven
……

حالا كه جاشو نگاه ميكنم ، نه دستم ميسوزه ، نه لبم
فقط قلبم ميسوزه و مزهء تلخي مياد تو دهنم

NO,NOTHING ELSE MATTERS...

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۳

من و 13

در سوم ماه مه 1982...
که مصادف بود با سیزدهم اردیبهشت ماه 1361...
درست 22 سال پیش ...
راس ساعت 10:30 صبح...
پسری به دنیا آمد...
نامش را محمد رضا گذاشتند...
مجموع حروف نام و نام خانوادگیش 13 حرف می شود...
در خانه ای با پلاک 13 بزرگ شد...
و تا زمانی که در آن خانه بود...
تا سن 13 سالگی...
نفهمید که چرا پلاک خانه شان را به جای 13...
میگویند 1+12...
تولدم مبارک؟؟؟!!!
تولد تو هم مبارک...
ای که فقط 2 روز پس از من متولد شدی...
و این اختلاف سنی...
...
نه !!! ... این راهش نبود...
...
تولد همه تون مبارک...
...
مخصوصا شما اردیبهشتی ها...