چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۵

پنجگانه من

scwnاین بازی یلدا هم ما رو گرفتار کرد
همش تقصیر این
رضاست که ما رو انداخت تو این هچل
آخه من چیزی ندارم که کسی ندونه ... :)
باشه...حالا که اصرار میکنید اعتراف میکنم
ولی اینو بدونین که محمدرضایی که اینجا تو دنیای مجازی مینویسه شخصیتی متفاوت با اونی که اون بیرون تو دنیای حقیقی زندگی میکنه نیست

1. وبلاگ نویسی رو از دی 82 شروع کردم...اینو که همه میدونن...ولی...
اون روزا برام خیلی سخت بود
تازه از نامزدم جدا شده بودم
تو اوج "ترک اعتیاد عاطفی" بودم
و الان میتونم بگم به آرامش رسیدم
ولی خب...تازه اولشه :)
همین
رضا منو با وبلاگ آشنا کرد
اون موقع یه جورایی همکار بودیم و خیلی پیش هم بودیم
کلی چیز جدید یادم داد
ازش ممنونم
یاد روزای بارونی تو ساختمون شماره 1 طبقه 4 به خیر ... :)

2.الان دارم واسه کنکور کارشناسی ارشد رشته مهندسی مواد میخونم
یعنی الان باید در حال تست زدن باشم
و اینجا نشستم و وبلاگ آپدیت میکنم

3. من یه "هرمس" کاملم...
کسی که تاریخ و ادبیات قدیم یونان رو خونده باشه میدونه که هرمس کیه
هرمس - پسر زئوس- خدای مذاکره ست
خدای کلک و نیرنگ , شهود , رمز گشایی
مسنجر و پیغامبر زئوس (خدای خدایان) برای آدمیان
و خدایی که همه چیز رو تجربه میکنه
اصلا یه موقعی میخواستم اسم بلاگمو عوض کنم و بذارم هرمس
لینک کلاسش هم که
دکتر شیری برگزار میکنه رو میذارم اینجا

4. بانوی درونم به دلایلی خیلی قویه
(یونگ اسمشو میذاره "آنیما")
میتونم چیزای زنونه رو که خیلی از مردا نمیفهمن حس کنم
ولی خب این دلیل نمیشه بتونم انجامشون هم بدم :)

5. شیکمو ام
اسیدی...خفن...
شکلات و شیرینی خامه ای رو که باید قایم کنی
اگه بادوم هندی هم ببینم قالشو میکنم
از اونطرف از خورشت آلو اسفناج و کدو پخته حالم به هم میخوره
حالا بادمجون رو بگی میگم حساسیت دارم و نمیتونم بخورم
ولی کلا گوشت خیلی دوست دارم...چه سرخ...چه سفید :)
فکر کنم در آینده به مشکل بر بخورم با همسر گرامیم :)
...
خب اینم از پنجگانه من
نفراتی که من گیر میدم بهشون اینا هستن :

سارا --->
من و تنهایی <---
سینا ---> سینا و دیگران <---
مسعود ---> Decayed Apple <---
عطیه ---> جودی ابوت <---
شمیم ---> مهر آوا <---

شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵

I`m NOT Immortal...but u still have...all of ME...



I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
And if you have to leave I wish that you would just leave
Cause your presence still lingers here
And it won't leave me alone
These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
you cried I'd wipe away all of your tears
you'd scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have, all me...
and Nothing Else matters...
bite me ... now...

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

دو کلوم...حرف غیر حساب

دلم تنگه...
بغض دارم...
خیلی عجیبه برام...
بعد از یه روز پر از فعالیت و اتفاقات خوب بیای خونه و ببینی دلت میخواد هایده بذاری گوش کنی و هق هق کنی...
خیلی عجیبه...
بغض دارم...
دلم تنگه...
-----------------------
پ.ن. ما گوییم پریود مغزانه...شما چی گویید؟ (با لحجه شمالی خوانده شود لطفا)