پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

لحظه


لحظه
لحظهء زودگذر
لحظهء زودگذر ِ بی معرفت
لحظهء زودگذر ِ بی معرفت ِ بی رنگ
...
لحظه
پیر شده
رنگ و رویش رفته
انگار میخواهد چیزی بگوید
اما خسته تر از آنست که لب بگشاید
...
لحظه
محبوب و محجوب است
روز را پشت سر میگذارد
در انتظار آرامش ِ شب
و شب را صبح میکند
به امید شبنم ِ صبح
و اکنون
لحظه
آرمیده ست
بی هلهله و شلوغی دم ِ عید
بی همهمه و نا آرامی شب ِ جمعه
لحظه
غنوده ست
بی دغدغه
در انتظار
...
و این انتظار دیری نمی پاید
شاید سحری باشد
با سقوطی
شاید همین جمعه باشد
با زلزله ای
یا دوشنبه ای
با پروازی
یا چهار شنبه ای
با سال تحویلی
و یا شاید همین حالا
...
لحظه همیشه خودش میماند
بدون نیاز به حضور ساعت
و ساعت
تنها نمایش دهندهء حضور ِ لحظه است
و چه بی ارزش میشود
آنگاه که از کار باز ایستد
مثل قلبی که از کار باز ایستد
مثل آغوشی که از گرما تهی شود
اما لحظه
همیشه خودش میماند
...
***لحظه٬ لحظه ی تلخیست
آخرین دو راهی را به امید روشنایی گذر کردی
با گامهایی رها در افکارت
نمی دانستی که خاموشی
تنها میزبان توست
در انتهای این مسیر
می دانم
لحظه٬ لحظه ی تلخیست***
...
اینجا همه لحظه ها هم رنگند
بی رنگ
همه هماغوشند
جدا جدا
و همه در انتظار
چه زود , چه دیر
...
لحظه
تنهاست
خودش می آید
خودش می رود
تنهاست
مثل ما آدمها
-----------------------------
*** شعر از رسول احدی

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۶

پشت پرچين هراس


پشت پرچين ِ هراس
چشمه ساريست زلال
كه ز بُن چشمهء ايمان جاريست
در كنار چشمه
باغ زيتون
در آستانهء صبح
عطر مريم ها را
در مسيحايي ِ انفاس ِ سپيد مي ريزد
تا تن ِ مرده ز نو برخيزد
...

نخل ها سبز و بلند
خوشه هاشان پر بار
حاجتي نيست به سنگ
سر به تعظيم ِ تو دارند انگار
...
پشت پرچين ِ هراس
چشمه ساريست زلال
...

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶

این منم ... ابراهیم ِ تو...أولَم تؤمن؟


اون موقع که ابراهیم گفت
میخواهم زنده شدن مردگان رو با چشمام ببینم
خدا پرسید
مگر ایمان نداری؟
"اولم تؤمن؟"
و ابراهیم پاسخ داد
چرا
میخواهم قلبم آرام شود
"لیطمئن قلبی"
و حالا
وقتی این جمله ها را مینویسی
و آتش میزنی به جان ِ من
به بود و نبود ِ من
و آنگاه که از تو میشنوم
که دوستم داری
نه اینکه ایمان نداشته باشم
دارم
اما
قلبم آرام می شود
و میخواهم
ابراهیم وار
برایت کعبه ای بسازم
و دورش طواف کنم
میخواهم اسماعیلم را قربانی کنم
تا ایمان بیاوری
به خلوص عشق من
هر چند
ایمان داری
اما میخواهم قلبت آرام شود
...
میدانی من کیستم؟
من ابراهیم ِ توام