شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۹

یادم هست ... یادت نیست


...
انگشتانت
آرزویم بودند
بخشیدی‌شان به غیر
من ماندم
دست خالی
در آستانه‌ی فردا
پاییزگون

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

ديگر نيست

رفتم سلماني
موهايم را از ته كوتاه كردم
ديگر جايي براي انگشتان ِ تو نيست
كه بلغزند براي خودشان
و مرا مسخ كنند
موهايم را كوتاه كردم
به كوتاه ترين حالت ِ ممكن
شايد خاطره ي رد ِ انگشتانت پاك شود
شايد
---
پ.ن : واقعي - شامگاه 6/9/89

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

Set me free

دلم با هر تپش با هر ... شکستن داره میفهمه
که هر اندازه خوبه عشق ... همون اندازه بیرحمه
چه راه هایی که رفتم تا ... بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشق هایی ... که گاهی هست و گاهی نیست
...
احسان خواجه امیری - آهنگ "خلاصم کن" - آلبوم یه خاطره از فردا

شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۹

ايران ... وطن ِ من

ای کسانی که امشب
در کنسرت "روزبه نعمت اللهی"
در سالن میلاد حاضر بودید
و در آخر ِ کنسرت
وقتی میخواست آهنگ "ایران" رو برای خاتمه بخونه
همگی بلند شدید و ایستادید
و همگی انگشتهاتون رو "وی" کردید
و بدون ترس بالا گرفتید
دم همه تون گرم
دم همه تون گرم
دم همه تون گرم
...
V
...
جمعه
25 تيرماه 89

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

نیستی

یکسال گذشت
از خنجری که بر پشت ما فرود آمد
جایش که خوب نمی شود
آدمها هم همان نمی شوند
هیچ چیز مثل قبل نمی شود
بجز تو که
نیستی

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

شیر ، شیر است



...
بچه شیر از همان بدو تولد "شیر" است
رفتارش شبیه بچه گربه هست
ولی شیر است
ذاتش شیر است
ربطی ندارد با شیرها بزرگ شود یا گوزن ها
در نهایت
شیر خواهد شد
گرچه مدتی
رفتارش شبیه بچه گربه باشد

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

زادروز



امروز

بيست و هشت سال تمام مي‌شود

امروز

بيست و نهمين "سيزدهم ارديبهشت" زندگي من است

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹

خاصیت پنجم

و این خاصیت اردیبهشتی هاست
که خودشان را بیرون می کشند از زندگی دیگری
شده ده دقیقه قبل از آنکه دیگری بخواهد بگوید برو
...
هیچ اردیبهشتی اصیلی آنقدر معطل و لنگ در هوا نمی ماند
که بخواهد صدای خرت خرت ِ غرورش را بشنود
...
اردیبهشتیسم

سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

سگ‌ها ، آدمهاي خوبي هستند
،
اسب‌ها هم

چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

اسب


تو اگر دوست میخواهی ،
مرا اهلی کن
ولی دیگه سوارم نشو دیگه
آدم باش

جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

Memoirs Could not Bring Her Back

چیزها خوبیشان این است،
که نزدیک جایی که گم شده اند پیدایشان می شود؛
آدمها نه،
آدمها را آنجا که گم کرده ای پیدا نمی کنی
---
پویا

سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹

.


سلامی به بهار

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

يه روز خوب مياد

یه روز خوب میاد
که ما هم رو نکشیم
به هم نگاه بد نکنیم
با هم دوست باشیم و
دست بندازیم روی شونه های هم، آها
مثل بچگیا توو دبستان
هیچ کدوممون هم نیستیم بیکار
در حال ساخت و ساز ایران
واسه اینکه خسته نشی، این بار
من خشت می زارم، تو سیمان
بعد این همه بارون خون
بالاخره پیداش می شه رنگین کمون
دیگه از سنگ ابر نمی شه آسمون
به سرخی لاله نمی شه آب جوب
موذن اذان بگو
خدا بزرگه بلا به دور
مامان امشب واسمون دعا بخون!
******
تا جایی که یادمه این خاک همیشه ندا می داد
یه روز خوب میاد که هرج و مرز نیست
و توی شلوغیا به جا فحش
به هم شیرنی می دیم و زولبیا،،، بامیه!
همه شنگولیمو همه چی عالیه
فقط جای رفیق هامون که نیستن خالیه
خون می مونه توی رگ و آشنا ، نمی شه با آسمون و آسفالت
دیگه فوواره نمی کنه، لخته نمی شه!
هیچ مادری سر خاک بچه نمی ره
خونه پناهگاه نیست و بیرون جنگ!
وای از تو، مثل بم ویرونم
یا اصلا مثل هیروشیما بعد بمب!
نمی دونم!
دارم آتیش می گیرم و این رو می خونم!
پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم!
ولی یه روز خوب میاد، این رو می دونم!!
یه روز خوب میاد، این رو می دونم!

******
راستی، وقتی یه روز خوب میاد
شاید از ما چیزی نمونه جز خوبی ها
نا امن و خراب نیست، همه چیز امن و امان
کرم ها هم قلقلکمون می دن و می شیم شادروان!!
هه هه!
آسمون به! چه قشنگه!
کنار قبر، سبزه! چمنه!
هیچ مغزی نمی خواد، در بره!
فقط اگر صبر داشته باشی، حله!
دست اجنبی کوتاست از خاک!
نگو، اوووه، کو تا فردا!
اگر نبودم، می خوام یه قول بدی بهم!
که هر سربازی دیدی، گل بدی بهش!
دیگه هیچ مرغی پشت میله نیست!
هیچ زن آزاده ای، بیوه نیست!
دخترم بابات داره میاد خونه،
آره.
برو برای شام میز بچین!
******
صداي دكتر شريعتي:
اکنون جنگ داخلی با دشمن داخلی و همواره در این نهضت جنگ در عرصه خارجی و دشمنان خارجی، غالبا به پیروزی منجر می شه و در صحنه داخلی و با دشمنان داخلی، به شکست!
-------------------------
لينك دانلود

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

بيا با من ...

...
براي خودش دارد ميخواند

"بيا با من مدارا كن"

و من فكر ميكنم

چقدر دلم ميخواهد بيايي

مدارا هم نكردي نكردي

فقط بيايي

"كه من غمگين و ..."

...

براي خودش دارد ميخواند

تو اصلا بيا با من دعوا كن

بيا با من قهر كن حتي

فقط "بيا"

مدارا نميخواهم

هيچ چيز نميخواهم

فقط "بيا"

...

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

همه كارهايي كه نمي‌كنم


...

گوشي تلفن را بر نمي‌دارم و شماره‌ات را نمي‌گيرم.. صدايت از آن طرف خط نمي‌آيد و لبخند روي لبان من نمي‌نشيند. آرام آرام سر صحبت را باز نمي‌كنم و كم كم جريان صحبت را دست تو نمي‌دهم و خودم را به آرامش جاري شده از صدايت نمي‌سپارم.. تو نمي‌گويي و من سرخوش از بودنت گوش نمي‌كنم. كلماتت پروازم نمي‌دهند و ذهنم نمي‌پرد و نمي‌رود و كنار تو نمي‌نشيند و آرام نمي‌گيرد. در خيالم به آغوش نمي‌كشمت و آرام در گوشت زمزمه نمي‌كنم كه دوستت دارم...نام ديگرش انتظار است... همه كارهايي كه نمي‌كنم.
بازخواني يك وبلاگ - يازدهم بهمن هشتاد و چهار

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

که خونبهای تو اتمام ِ این زمستان است



...
قسم به آتش ِ پنهان به زیر ِ خاکستر

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

براي كشوري كه دوستش مي دارم




...

كشور ژاپن براي من ناشناخته نيست

آن وقت ها كه به مدرسه راهنمايي مي رفتم عمويم كه مدتي در ژاپن كار كرده بود تعدادي لغت و فعل ژاپني را به من ياد داد

حتي شمارش اعداد را تا يك ميليون مي دانستم (و هنوز هم به خاطر دارم)

اما در فرهنگ ژاپن چيزهايي هست كه تقابل عجيبي با روح من دارد

همه چيز از داستان ِ ساداكو و هزار درناي كاغذي شروع شد

فهميدم اوريگامي‌هايي هستند كه ساختنشان به من آرامش مي دهد

داستان ِ هاچيكو مرا متحير مي‌كند و بغضي در گلويم زنده مي‌كند

حروف كانجي حس خاصي در من ايجاد مي‌كند

خوردن سوشي با سس سويا برايم لذت بخش است

ديدن كيمونو حس ظرافت و شعف را در من بر مي‌انگيزد

فكر كردن به سامورايي‌ها برايم يادآور شجاعت و ايثار است

اين كشوري ست كه دوستش دارم

تمام فرهنگ و آداب و سنت‌هاي عجيب و زيبايشان برايم محترم و بزرگ است

پيشرفت تكنولوژي و اقتصاد و صنعتشان بدون داشتن نفت و طلا برايم مبهوت كننده است

تعظيم كردن مرد بزرگي به نام تويودا ، صاحب عظيم ترين شركت خودرو سازي جهان ، به مشتري‌هايش برايم بي اندازه ارزشمند و تحسين برانگيز است

اين كشوري ست كه دوستش دارم

و روزي براي ساكورا (جشن شكوفه‌هاي گيلاس) به آنجا سفر خواهم كرد

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

...



دلگيرم از اين شهر ِ سرد

اين كوچه هاي بي عبور

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

آنچه اين نامردمان با جان مردم ميكنند

از همان روز که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روز که تخم تلخ دشمنی در سینه فرزندان آدم جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را
برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون
دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغا آدمیت برنگشت
قرن ما ، روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهیست
صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ، ابلهیست
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان مردم می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

دوستت دارم

جای شما باشم وقتی در مملکتی زندگی می کنم که آدم می تواند صبح از خانه اش بیاید بیرون و بعد با انفجار بمب تکه‌تکه شود یا ماشین پلیس سرقتی از رویش رد شود یا یک خری از پاترول پیاده شود گلوله را مستقیم به قلب آدم شلیک کند و برود با خیال راحت دو تا خیابان بالاتر ساندیسش را بخورد...جای شما بودم وقتی در مملکتی اینطوری زندگی می کردم هیچ لحظه ای را برای گفتن دوستت دارم از دست نمی دادم، هیچ دوستت دارمی را هم در قلبم نگه نمی داشتم، معلوم نیست فرصت دقیقن چقدر باشد...
---------------
منبع : امیرحسین - تلخ مثل عسل

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

پاسخي براي تو



اي فمينيست خودخواه
تو از "مردانگي" يك "مرد" چه ديدي كه چنين متوقع پا بر زمين ميكوبي و بر طبل جنگ محكمتر كه محكوم كني مردي را كه از تمام مردانگي اش تنها برجستگي پايين تنه اش ديده شده تا كنون در عين نهان بودن و عيب بودن و جيز بودنش؟
به همان سهم ِ تو در زن بودنت او هم سهم دارد در مردسالار بودن ِ جامعه اي كه قصدي جز تجاوز ندارد از پيش كشيدن و پس زدن زنانگي ِ تو كه در پستوي خانه ات پنهانش كرده اي
ما مردها سخت تر از اين هستيم كه نشان ميدهيم ... پيچيده تريم ... حساس تر و ظريف تريم
تنها اشتباهمان اينست كه خود را ساده كرده ايم ... دوبله كرده ايم خودمان را براي شما جماعتي كه چيزي ميخواهيد از ما كه به زبان نميتوانيد بگوييد و ترجمه اي براي دردهايتان نداريد
براي شما جماعت فمينيست ِ خودخواه كه فقط همين عيب را گنده كرده ايد تا بزنيد توي سر همان مرد ِ‌بيچاره اي كه يكي از جنس خودتان بزرگش كرده ... لابد مادر نشده ايد تا بفهميد پسرها را
خسته شدم از بس در مقابل مردانگي ِ ناقص ِ شما زنان ، از زنانگي ِ بي مقدار ِ وجود ِ مردانه ام دفاع كردم
بس كنيد


-------------------------------


پ.ن : جايي خواندم :


"مرد" را نفهمیدم، جز در هنگام "درد"!

در آن زمان که،

از تمام ِ من،

تنها، "زنانگی" ام را فهمید!

اين پاسخي ست براي تو

كه از "مرد" فقط "درد" را فهميدي

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

ركوردو داشته باش

آره

بيست و هشت سالمه

...


...

خجالت هم نميكشم