یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

بهار آمد ...

موسیقی درونت را چه کسی می نوازد
که صدای سکوتش هستی ام را گرفته است؟
چه مضرابهای ظریفی تو را به خانه ام آورده است.
امروز قفسها را میگشاییم
برای آزادی پرندگانی که رسم کردیم
و هزار دانه از طلا نقش میکنیم
برای آفرینشی تازه
آسمانها و منظومه های نو
سالها آهنگ تو را ننواخته بودند
چه خوب شد آمدی
آوازت را بخوان
در این فصل که سال نو می آید...

"گیتی خوشدل"

کمتر از دو ساعت تا سال تحویل مونده...
سال جدید داره میاد...و صدای پای بهار...
دارم فکر میکنم که چی می خوام...
میدونید...من آدم خوشبختی هستم...چون همه چیز دارم...
پدر و مادر خوب...دوستهای خوب...زندگی خوب...
سلامتی و سرور و شادکامی...
پایداری این چیزهای خوبی که دارم و تنها آرزوی منه...
همچنین برای شما...
.
عیدتون مبارک .

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳

عید داره میاد؟؟؟؟؟

اینم عیده ما داریم؟
نه خداییش
یه کم خوب که نگاه میکنم میبینم اصلا عیدی و نوروزی در کار نیست...
حالا نمیخوام مثل کیوان بگم "عید" نیست و "عیبه" ...
ولی خودمونیم اینم شد سال جدید و عید نوروز ؟
درسته که من و خیلی از شماها در طی یک سال گذشته کلی چیز یاد گرفتیم و به قول خودمون بزرگتر شدیم
ولی اینا میارزیده به گذشت یک سال...12 ماه...52 هفته...365 روز...8760 ساعت ... 525600 دقیقه ... 31536000 ثانیه...؟؟؟!!!
میارزیده یا نه؟
حالا اینا رو ول کن
اینکه طبق کدوم قانون نا نوشته که محکم تر از قانون اساسی مملکت از حدود یک ماه پیش داره تو خونه ها اجرا میشه به تمییز کردن در و دیوار و زار و زندگی بپردازیم حال منو به هم میزنه...
هی دیوار بشور !! ... یه ابر بگیر دستت به فرش ها "من" بکش...!!!!... میز و مبل و بوفه و فلان و فلان رو جابجا کن...جونتو بذار کف دستت و برو لب پنجره و شیشه ها رو دستمال و روزنامه بکش...
نمیخوام بگم تمیزی بده...اونایی که منو میشناسن میدونن من اگه کمتر از 45 دقیقه تو حموم بمونم یعنی خودمو گربه شور کردم...ولی این نظافت تصنعی رو که شده یه سنت باید از ذهن ها پاک کرد...اگه میخوایم تمیز باشیم باید فکر و دلمون تمیز و پاک باشه نه اینکه...ای بابا...
آخ اگه دستم برسه به اونی که این کارهای دم عید رو مد کرد و انداخت تو دهن زنها...
بهتون بر نخوره ها ولی من شک ندارم خیلی هاتون پدر صاب بچهء همسر و فرزند گرامیتون رو در آوردید که مثلا یه دستی به سر و گوش خونه بکشه...
ولش کن...
بخوام بنالم باید تا صبح غر بزنم
هنوز حالم بده...دلم نمیخواست این روی محمدرضا رو ببینید...ولی خیلی حرصم گرفته...
اینا رو هم هزیون تصور کنید و بگذرید...بخوانید و دل مبندید...که باید خواند و گذشت...
آخرین هفتهء عید رو هم خوش بگذرونید ببینید کجا رو میگیرید :)
بای تا شب عید...

چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۳

اینم شد من؟

سلام
نمیدونم
از دست خودم عصبانیم
امروز از اون روزاییه که نباید حرف بزنم وگرنه...
واسه همینه اومدم یه کم خالی بشم
محمدرضا کیه؟
"Unfaithful"..."Eyes Wide Shut"..."Amelie"..."Quills"..."Rouge"...
آخریشم اینه : "Flat Liners"
نمیخوام بگم دارم فیلم میبینم
دارم حس میکنم زندگی خودم یه سناریو شده
ولی فقط کارگردانش میدونه که ته فیلمش چی میشه
در حال حاضر حسم اینه که :
"There is Some thing Out There...!!!"
همین...
دلم بهار میخواد...