پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۲

سال نو هم اومد،ولي...

سال نو مياد ، آدماي نو ، احساسات نو، دلتنگيهاي نو و......
كلي چيزاي جديد و نو
ولي من دلم همون صندوقچهء قديمي مادر بزرگ رو ميخواد كه هميشه از توش چيزايي در مياد كه منو خوشحال ميكنه
آبنبات قيچي ، پشمك و بادوم زميني و هزار تا هله هولهء خوشحال كننده
خيلي دلم واسه اون روزا تنگ شده
فكر كنم بغض هامون هم واسه همين دلتنگي هاست
فصل نو شدن رسيده و من هنوز دلمو تازه نكردم
آخه دلم بارون ميخواست ، ولي به جاش برف اومد
ميشه زير برف بشيني و بي صدا اشك بريزي؟
مثل دونه هاي برف ، بي صدا ، اشكهات بريزن پايين از گونه هات؟
نميدونم، شايد بشه......
ولي بدان
بي تو بهار هم ترانهء دلتنگي ست
سال خوشي رو براتون آرزو ميكنم
همگي شاد باشيد و پايدار
تا هميشه
تا ابد
مثل بهار


پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۲

شكسته

كسي كه دلم را با خود برد نميدانست كه روي جعبه اش نوشته اند
با احتياط حمل شود
شكستني است

مطمئنم كه نمي دانست
بي گمان
دلش از هر تپشي سبز تر است
آنكه اين دل را
دانسته آزرده
!!!!!!!!!!!!!!!!!


حالا من در غربتِ تنهاييِ خويش
خرده دلهايم را جمع مي كنم
مبادا به پايِ كسي برود
راستي
اين طرفها آمدي مواظب آنچه رويش پا مي گذاري باش
شايد تكه هايِ دلِ يك دوست باشد

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲

يه دوست جديد

نمي دونم چرا تا حالا نديده بودمش
ولي حالا از ديدنش خوشحالم
نه از بابت اينكه تنها نيستم
به خاطر اينكه يه دوست جديد پيدا كردم
يه نابخشودهء ديگه

تازگيها مد شده هر كي كارش مي گيره و قشنگ مي نويسه
ناز مي كنه و يه چند وقتي ميره؟
تازه داشتيم با پروردگار حال مي كرديم
يه كم غصه هامون يادمون رفته بود
ايشالا كه زود تر شروع كنه به نوشتن

سارا هم از سفر برگشته
ايشالا كه خوش گذشته باشه
ما هم كه توقع سوغاتي نداريم
ولي حالا اگه آورده دستش درد نكنه
چقدر رو دارم من ، نه؟
;)

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲

احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که ببینی چه می کِشم