پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

تنها

تنهایم نگذار
چه کسی میداند
که در انتهای جادهء دلم چه میگذرد
شاید وانتی چپ کرده
شاید عاشقی سوی دیگر
...
تنهایم نگذار
خسته ام از اینهمه بیخوابی
خسته ام از اینهمه بیتابی
اینجا کسی نیست
که از حکومت کناره بگیرد
...
تنهایم نگذار
تنها بودن را دوست ندارم
تنها با تو بودن را دوست دارم
اما تنها تنها را دوست دارم
هر چه باشد تنها تنها
از خوردن و بردن
تا...
...
سرمای زمستان را حس میکنی؟
من حس میکنم
از پشت این خورشید که میسوزاد
و میخراشد
پوست سرم را
خوش به حال تو
که لااقل پوست سرت آفتاب نمی خورد
...
کاش میشد این هزیان ها و مزخرفات را که میگویم
ترجمه ای بنویسم
و چاپ کنم
در چاپخانه ای معتبر
خوب میفروشد...
حاضری شرط ببندیم؟