پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

تنها

تنهایم نگذار
چه کسی میداند
که در انتهای جادهء دلم چه میگذرد
شاید وانتی چپ کرده
شاید عاشقی سوی دیگر
...
تنهایم نگذار
خسته ام از اینهمه بیخوابی
خسته ام از اینهمه بیتابی
اینجا کسی نیست
که از حکومت کناره بگیرد
...
تنهایم نگذار
تنها بودن را دوست ندارم
تنها با تو بودن را دوست دارم
اما تنها تنها را دوست دارم
هر چه باشد تنها تنها
از خوردن و بردن
تا...
...
سرمای زمستان را حس میکنی؟
من حس میکنم
از پشت این خورشید که میسوزاد
و میخراشد
پوست سرم را
خوش به حال تو
که لااقل پوست سرت آفتاب نمی خورد
...
کاش میشد این هزیان ها و مزخرفات را که میگویم
ترجمه ای بنویسم
و چاپ کنم
در چاپخانه ای معتبر
خوب میفروشد...
حاضری شرط ببندیم؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حاضری برای اونی که دوستش داری هر کاری بکنی؟ اصلاً برای به دست آوردنش هیچ وقت مبارزه کردی؟ به آب و آتیش زدی؟... اینو کسی داره ازت میپرسه که واسه عشقش همه کاری کرد. اما بازم قدرشو ندونست ورفت...
اگه دوستش داری نذار بره... اگه خوشبختت میکنه پاش وایسا و به هر قیمتی به دستش بیار
برای عشق باید از جون و دل مایه بذاری نه از ترسات
نکنه تو هم مثل من میترسی بری جلو؟
چشم باز کنی میبینی چندین سال گذشته و همیشه درحسرتش موندی. همیشه جای خالیشو تو زندگیت حس کردی... نذار تنهات بذاره. نذار تنها بمونی...
فقط راستشو بگو، تنهات گذاشت یا
تنهاش گذاشتی؟
اگه تنهاش گذاشته باشی و بعد اینا رو بنویسی که خیلی نامردی! تا دیر نشده بجنب
چشم واکنی رفته...
چشم واکنی بیست سال گذشته در حسرتش
قیمت دوست داشتنتو بپرداز