جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۸

عبارات ناتمام

آنقدر ها که فکر میکنی سخت نیست
فقط کافیست مرا بشناسی
مرا ببینی
دوستم بداری
و آنوقت
س
برایت معنی دارد
و خ
برایت سوالی ست که پاسخش را میدانی
...
خیلی سخت نیست درک کردن
کافیست بخواهی
فقط کافیست بخواهی
سخت نیست
...
ولی سخت است
که صبح ها منتظر بمانی
و ظهرها منتظر بمانی
و غروب ها منتظر بمانی
و شب ها منتظر بمانی
برای پیامی
سلامی
حال و احوالی
و هیچ نباشد
...
راستی
خوبی؟

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸

رو به برو بچ محمود اينا

تا ديروز دم غروب فكر ميكردم سرور اشتباه كرده و فيس بوك رو هم مث يوتيوب و گوگل كه في.ل تر كرده بود به اشتباه في ل. تر كرده
اما وقتي توي خبرها خوندم كه اين سرويس توي ايران في ل.تر شده
از ته ته دلم
به تمام جد و آباد و خواهر و مادر و اقوام سببي و نسبي افراد مسئول در اين زمينه
الفاظي رو گفتم كه شايسته نوشتن نيست
اما شايسته هوار زدنه
...
نميدونم چه فكري كردين راجع به اين قضيه
نميدونم از اينكه توي فيس بوك واسه ميرحسين و كروبي تبليغ وسيع ميشه ناراحت و نگرانين يا فقط ميخواين ثابت كنيد كه قدرت دستتونه
نميخوام بدونم كه از كيهان نوشتاري تون با اون ادبيات كثيفش تا اون كيهان تصويريتون كه علنا شده پايگاه تبليغاتي و تو بوق و كرنا كردن و گنده كردن و لاپوشوني كردن و دروغ گفتن چه خبره و كي به كي دستور ميده كه چي رو سان سور كنه
اوج كثيف بودنتون رو ديروز ديدم به چشم
وقتي پيغام نحس "دسترسي شما مقدور نيست" رو توي صفحه به جاي فيس بوك ديدم
...
يادمه وقتي اور ك ات و هاي 5 و اينا رو ف ل ي تر كردين گفتم لابد واسه اينه كه هر كي مياد يه سري مزخرفات مينويسه و چهار تا عكس ناجور ميذاره
اما حالا با سرويسي اين كار رو كردين
كه حتي امكاناتش رو براي ايران محدود نكرده
آخه بيشعورها اگه كسي بخواد از اين مسخره بازيهاي شما بگذره كه واسش كاري نداره
يا وي پي ان ميخره يا پروك س ي ميذاره يا هزار كوفت و زهر مار ديگه
اما اين كار بزدل بودن و ترسو بودن و كثيف بودن شما رو طوري علني كرد
كه ديگه محاله جايي بشينم و از اين كثافت كاريتون نگم
از ديروز منو تبديل كردين به كسي كه به جاي اينكه فقط واسه انتخابات تبليغ كنه و سرنوشت كشورش و خوبي ميرحسين و كروبي رو بگه و اين چرت و پرت ها رو به هم ببافه
فقط دوست داره بهتون فحش مادر بده و بگه كه چقدر آدماي هرزه و پستي هستين
تنفر بي حد و حصر منو از اين راه نزديك شاهد باشيد تا روزي برسه كه دستم برسه و يه جا رسوايي تون رو جار بزنم
من نه مخالف نظامم و نه با سياست كاري دارم
هم خاك كشورم رو دوست دارم و هم همه هموطن هامو
هم مذهبم رو دارم و هم مليتم رو
اما به شرفم سوگند ميخورم
كه نهايت سعيم رو ميكنم
كه ملت گوسفندي رو كه شما گوسفند تر از اين فرضشون ميكنيد
بيدار كنم
قسم ميخورم
به روحم قسم ميخورم
كه تاوان الاغ فرض كردن مردم رو
كه با مدراك جعلي و فاميل بازي تون شروع شد
و حالا توي اين نفس هاي آخر منحوستون
با اين رفتار محكوم به خيانت
داره تموم ميشه
خواهيد داد
روزي ميرسه
كه صبر خواهد رفت
و جزاي خود را خواهيد گرفت
روزي كه دور نيست
...
گر بدينسان زيست بايد پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن بست

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

خیلی بد


هشدار : نوشته زیر حاوی وقایع تلخ و البته تا قسمتی منزجر کننده می باشد...اگه دلشو نداری نخون لطفا

...

یه سری چیزا هست که بده

حس خوبی نیست

ناخوشاینده

و نمیدونی چطور باید از خودت دورش کنی

اما

یه سری چیزای دیگه م هست که

خیلی بده

...

مثلا بده که صبح بیدار بشی و ببینی سر دلت سنگینه

خوب نیست وقتی حس کنی تو دلت یه چیزی سنگینی میکنه

حس بدیه وقتی میبینی با پیاده رفتن از در خونه تا ایستگاه سرویست هم بهتر نشدی

بده وقتی میبینی تا شرکت حالت بهتر نمیشه و گاهی با تکونهای ماشین گلوت منقبض میشه

خوب نیست وقتی صبح توی شرکت چایی و کیک کشمشی صبحونه ت رو میخوری و باز بهتر نمیشی

بده وقتی باید تا ظهر نقشه چند تا طرح رو آماده کنی و تو حتی نمیتونی بشینی پشت میزت

دلت رو که فشار میدی انگار یه کپه کلوخ تو معده ت جمع شده

میری و میای و آب میخوری و میشینی و پا میشی

و هیچ کدوم از سه تا همکارت هم متوجه نمیشن که انگار داری بال بال میزنی

و بعد

حدودای ده صبحه

میری دستشویی

و ناخوداگاه عق میزنی

هیچی نمیاد

تعجب میکنی

یهو دوباره عق میزنی

و یه کم از غذاهای دیروز میاد بیرون

خب

خوبه باز

حالت یه کم بهتره

دست و روت رو میشوری

میری سر کارت

میشینی پشت میزت

داری کارتو انجام میدی که احساس میکنی معده ت داره میاد تو دهنت

میری تو دستشویی

عق میزنی

هیچی نمیاد

عجیبه

منتظر میمونی

نه انگار خبری نیست

بده این انتظار

انگار یه سال میگذره و تو اون تو نشستی

اعصابت خراب میشه

انگشتتو میکنی ته گلوت

اینبار عق میزنی

و شروع میکنی بالا اوردن

هر چی از دیروز صبح تا امروز صبح خوردی

همه رو

طی یک دقیقه بالا میاری

انقدر عق زدی که اشک تو چشمات جمع شده

بدنت میلرزه

ضعف کردی انگار

گلوت میسوزه و معده ت منقبض شده

خیلی بده که بعد از استفراغ تنها باشی

توی دستشویی شرکت

و بشینی جلوی اون کاسه توالت و هی منتظر باشی

اما میدونی که هیچی دیگه تو معده ت نمونده که بالا بیاری

اما بازم منتظری

انگار

منتظری دو تا دست بیاد شونه هاتو بماله

اما هیچ خبری نیست

و اینبار

خیلی عجیبه

که به جای استفراغ

از گلوت بغض میاد و

از چشمات اشک

چون میدونی

که هیشکی نیست که شونه هاتو بماله

اینبار میفهمی که تنهایی

قشنگ حسش میکنی

تنهایی رو با تمام وجود درک میکنی

خیلی بده

خیلی بده که اینجا بفهمی که تنهایی

که تنهایی

و هیچ دستی قرار نیست بیاد شونه هاتو بماله

خیلی بده

این حس خیلی بده ... باور کن

حتی از فشارت که اومده 9 روی 5 بدتره

حتی از کل بعد از ظهر که تو اصلا نمیتونی از جات تکون بخوری بدتره

حتی از سه تا آمپولی که دکتر بهت داده و تو سه تاشو با هم یه جا بدون بی حسی زدی بدتره

حتی از خوردن کته ماست و شربت کوتریموکسازول بدتره

خیلی بده اون حس

....

و حالا

دو روز مرخصی استعلاجی داری

تو خونه نشستی

حالت بهتر شده

معده و روده و همه چیز برگشته به سلامت خودش

اما خیلی بده

که فهمیدی

هیچ دستی نیست

که وقتی استفراغ میکنی شونه هاتو بماله

هیچ دستی نیست

...

و این

خیلی بده


یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

سيزدهم ارديبهشت


...

و امروز

بيست و هفت سالگي تمام مي شود