شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶

این منم ... ابراهیم ِ تو...أولَم تؤمن؟


اون موقع که ابراهیم گفت
میخواهم زنده شدن مردگان رو با چشمام ببینم
خدا پرسید
مگر ایمان نداری؟
"اولم تؤمن؟"
و ابراهیم پاسخ داد
چرا
میخواهم قلبم آرام شود
"لیطمئن قلبی"
و حالا
وقتی این جمله ها را مینویسی
و آتش میزنی به جان ِ من
به بود و نبود ِ من
و آنگاه که از تو میشنوم
که دوستم داری
نه اینکه ایمان نداشته باشم
دارم
اما
قلبم آرام می شود
و میخواهم
ابراهیم وار
برایت کعبه ای بسازم
و دورش طواف کنم
میخواهم اسماعیلم را قربانی کنم
تا ایمان بیاوری
به خلوص عشق من
هر چند
ایمان داری
اما میخواهم قلبت آرام شود
...
میدانی من کیستم؟
من ابراهیم ِ توام

۲ نظر:

ناشناس گفت...

قدم اول را محکم بردار ، برای اطمینان قلبش

و باز هم آرزوی خوشبختی و .. حس اینکه بهار توی دلت خونه کرده بهارت پایدار

از اون پستهایی بود که باز هم رفت چسبید ته دلم

:)

خوشبخت باشید ، خیلی زیاد

Unknown گفت...

سلام علی آل ابراهیم
ابراهیم از آتش نترسید و در ان میانه توکل از عاشق اول نبرید. چنان شد که آتش گلستان گردید
ابراهیم در آتش عشق افتاد آتشی که تماشاگران معرکه را سوزان و ویرانگر است و در آتش افتادگان را روضه رضوان

گرت آسودگی باید برو عاش شو ای عاقل

نمیدونم شاید شیش ماه پیش برداشت دیگه ای از نوشتت داشتم. یاد او متن افتادم که میگه ... ولش کن قطع کنم تا به پر حرفی نیفتادم