پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳

یک سال گذشت

یک سال گذشت
...
چه زود...
و چه دیر...
هر چند با یک هفته تاخیر دارم مینویسم...
تو این یک سال یه روند برام طی شد
یه روندی که نتیجه ش هر چی باشه حاصل یک سال تغییراته
از اون روزی که با رضای عزیزم راجع به درست کردت یه وبلاگ حرف زدم تا زمانی که تو برفها فریاد زدم دقیقا یک سال گذشت
اون روزا فقط سه چهار تا وبلاگ رو میشناختم
همونایی که تازه باهاشون آشنا شده بودم
اولیش وبلاگ رضا بود
بعد وبلاگ سارا و باران و مونس
بعد کیوان
بعد...
اینهمه آدم که تو این یک سال باهاشون آشنا شدم منو به جایی راهنمایی کردن که باید میرفتم
اومدم تشکر کنم
از اونایی که کمکم کردن
که این راه رو پیدا کنم
از رضا ممنونم...به خاطر اینکه منو با این دنیا آشنا کرد
از اینکه راه و رسم وبلاگ نویسی رو یادم داد
بابت تمام اون چیزایی که تو این یک سال به من یاد داده
از سارا ممنونم...به خاطر نوشته ها و نظرات قشنگش که خیلی جاها منو به فکر فرو برده و چیز هایی رو که نمیدیدم بهم نشون داده
بابت رفاقت و خواهریش در حق من...
از باران ممنونم...به خاطر اینکه هر چند دیر به دیر مینویسه ولی قشنگ مینویسه و یه معنویت خاصی تو نوشته هاش داره
از مونس ممنونم...به خاطر نوشته ها و کامنتهای قشنگش و اینکه همیشه بهم روحیه میداد
از هاله ممنونم...به خاطر وبلاگ قشنگ و جالبی که داره
از کیوان ممنونم...به خاطر رک بودنش و اینکه نیازی به زدن نقاب نداره
از الهام ممنونم...به خاطر مهمون نوازیش و شیرازی بودنش
از صبا...یهدا...مریم...سینا ... وحید...
از همهء برو بچه هایی که ببلاگ مینویسن و با نوشته هاشون منو امیدوار نگه داشتن
از دکتر شیری عزیزم ممنونم...به خاطر نشون دادن راهی که شاید اگه خودم بودم خیلی دیرتر پیداش میکردم
از علی عزیزم ممنونم...به خاطر رفاقت و صداقت بی اندازه ش
از همهء دوستانی که تو این یک سال منو همراهی کردن ممنونم
از قره قروت و پروردگار...
از نیما که خیلی آقاست و خیلی دوستش دارم...
از آرش که دوست و رفیق و فامیلمونه :)...
از همهء امیر ها و احسان ها و علی ها که اگه بخوام اسم همه شونو بیارم باید 20 تا بشمرم...
از روزبه و هادی و رسول و هانی و مسعود...
از لیلا و فرینام...
از همه و همه و همه ممنونم...
ببخشید اگه اسم کسی رو جا انداختم

هیچ نظری موجود نیست: