چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۴

توحید

مثل اینه که داری از خواب بیدار میشی
یه حس نو و تازه
قبلا هم داشتیش
بوده تو وجودت
همیشه بوده و هست
نه اینکه الان بهش رسیده باشی
...
ولی انگار این یکی فرق داره
این بار دیگه امیدواری که یادت نره
این بار دیگه دلت میخواد همیشه پیشت بمونه
...
میدونی که تنهات نمیذاره
خوب میدونی که هیچ کس
هیچ کس
جز اون نمیدونه ته دلت چی میخوای...
به خودت که دیگه نمیتونی دروغ بگی...میتونی؟
...
همینجا...همین لحظه...با تمام وجودت...
بخواه
بخواه که بشی
اون چیزی که اون میخواد...
بخواه که بشی
اون چیزی که باید باشی
...
خدایا...خداوندا...
آن نیستم که باید...
آنم کن
...
من شروع کردم که باشم...
تو هم شروع کن

هیچ نظری موجود نیست: