سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵

سیب...



...
و آنگاه که بر عظمت ساغر
و شکوه شمشیر پی بردی
ایمانت کامل میشود...
در هماغوشی با زنی...
یا در قماری سخت
با قربانی کردن شاه خشتت
برای 2 خاج
...
سیبی برگیر
و خدا را یاد کن
همان که تو را از خاک میسازد
و روزی به خاک بر میگرداند
و باز رستاخیزی در راه است...

۸ نظر:

ناشناس گفت...

برآستانه میخانه هر که یافت رهی
زفیض جام می اسرار خانقه دانست
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

"تو" میشوم از پس این طلسم،
شکوه شمشیر را گردن مینهم
تمام میشوم
تمامم میشوی...

سیب در دست، جام برگیر...

ناشناس گفت...

چشم تو بود میوه ممنوع عشق و ما
روزی از این دسیسه خبردار می شویم

حلاج پیشه ایم و گمانم در عاقبت
با حلقه های زلف تو بر دار می شویم

ناشناس گفت...

سخت نوشتی
از آن پستهاییست که گیجم می کند اما به دل می نشیند

توضیحش خودش است مرد جوان ؟

ناشناس گفت...

از ثاثیرات حضرت لئوناردو و راز معروفه؟
یه چیزی تو یه مقاله خوندم که اینجا دارم میبینم.
وبلاگ نویسای ایرانی بیشتر دنبال شنیده شدنند تا حرف زدن. و ... بگذریم.
روایت زیاده و تاثیر زیادتر.متاثر شدن از همش راحت تر. چیزی که سخته تحقیق در مورد درستی و تفکره و تاثیر گذاشتن از همش سختتر

ناشناس گفت...

ببين اين چيزا كه تو يلدا بازي نوشتي چيه؟ اونا رو مي گم كه در مورد انيما انيموس و هرمس نوشتي. چون من هم اينارو كار كردم. مي خواستم بدونم كجا؟ در چه حد ؟ يه گپ كوتاه در موردش اگه ممكنه

ناشناس گفت...

chera az in namad estefade kardi? setareie hazrate davood.

ناشناس گفت...

سلام خوبی؟ مرسی که سر زدی به روزم دوست داشتی بیا نظر بده. برای این متنت نظری ندارم محتاج دعا موفق باشی.

ناشناس گفت...

هر روز به راز آن سیب فکر می کنم