چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۷

آخ اگه بارون بزنه


...

چشم من تو نخ ابره كه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه

...

من روزي چشمه اي بودم

جاري و زلال

ساده و شاد

خشكيده ام اين روزها

و ماهي هايم مرده اند

...

نسيم صبا گاهي مي وزد

و غباري از بسترم جابجا ميكند

چندان فرقي نميكند برايم

ديگر دغدغه زيستن ندارم

چشمه ي بي آب چشمه نيست

وجودش بيفايده ست

...

دوست داشتم روزي دريا شوم

كه نشد

حال به جاي آب

حسرتهاي بيهوده در بسترم جاريست

...

تلخ و نمناك

در آستانه بهار

پاييزي شده ام

بي اميد

در انتظار

بيهوده

خشكيده

با ماهي هاي مرده

...
آخ اگه بارون بزنه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ذات چشمه جوشیدن و زلال بودنِ، اگه تو نجوشی، اگه زلال نباشی، اگه مثل همیشه مهربون و پرنشاط نباشی، پرنده های خسته که از کوچ برمی گردند تشنه می شن و می میرن... شاید چشمه ی زلال پریشون و دلشکسته باشه، اما هیچ وقت نباید مهرش رو از پرنده ها دریغ کنه... اونا میان مثل همیشه، صدای بالشون، صدای نفس خسته شون رو فقط تو میشنوی و بس، اونا خستن اما امید به رسیدن اونا رو سرپا و زنده نگه می داره، تو هم با قدمهای کوچیک اونا می تونی بهاری بشی، وقتی طراوت از صدای قشنگشون می ریزه، وقتی از لابلای بالهاشون، نسیم خنکی به صورتت می خوره، باید بدونی دارن بهت می گن تو زنده هستی و باید باشی، به خاطر اونا، به خاطر خودت... چون اونا دلشون به دیدن عکس آسمون و تلوءلوء نور گرمی بخش خورشید روی زلال تنته...
پس بهاری باش و همیشه جاوید...

Unknown گفت...

برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت ...
داش آکل مرد لوطی،
ته خندق تو قوطی!
توی باغِ بی‎‌بی‎‌جون
جم جمک، برگِ خزون!

دیگه دِه مثل قدیم نیس که از آب دُر می‎‌گرفت
باغاش انگار بهارا از شکوفه گُر می‎‌گرفت:
آب به چشمه! حالا رعیت سر آب خون می‎‌کنه
واسه چار چیکه‎‌ی آب، چِل تا رو بی‎‌جون می‎‌کنه.
نعشا می‎‌گندن و می‎‌پوسن و شالی می‎‌سوزه
پای‎‌دار، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش می‎‌دوزه

-«چی می‎‌جوره تو هوا؟
رفته تو فکر خدا؟...»

-«نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی درآد، پوک نشادون بزنه:
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».