یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

مربع



ژائو ، ترزایی رو دوست داره که ریموندی رو دوست داره که

ماریایی رو دوست داره که ژوآکینی رو دوست داره که

لی لی رو دوست داره که هیچ کس رو دوست نداره

ژائو میره آمریکا

ترزا میره صومعه

ریموند تو تصادف می میره

ماریا پیر دختر میشه

ژوآکین خودش رو می کشه

و لی لی با ژ.پینتو فرناندسی عروسی میکنه

که اصلا به دنیا نیومده

...
"کارلوس دروموند د ِ آندراده"

۲ نظر:

ناشناس گفت...

همواره تنهاييم

تنها در اين زندان

تنها در اين محبس

اين خانه ي ويران

همواره تنهاييم

تنها در اين خانه

تنها در اين وهم

ميراث کاشانه

همواره تنهاييم

تنها در اين ترديد

جايي که ديو شب

پروانه را دزديد

همواره تنهاييم

در جمع ياران هم

در يک کوير خشک

در زير باران هم

همواره تنهاييم

وقتي که مي آييم

وقتي که دستان را

بر سنگ مي ساييم


همواره تنهاييم

در اين نفس تنگي

در قلب يک بن بست

مدهوش دلتنگي

همواره تنهاييم

وقتي که در خوابيم

وقتي که در شب ها

همراه مهتابيم

همواره تنهاييم

اما نمي مانيم

با اينکه رمز شب ، ها را نمي دانيم



همواره تنهاييم

تنها تر از مهتاب

تنهاتر از رويا

تنها تر از يک خواب

همواره تنهاييم

تنهاتر از خورشيد

همچون ستون هاي

یک تخت جمشيد

همواره تنهاييم

همچون خداي خويش

تنها تر از تنها

همچون شب درويش

همواره تنهاييم

وقتي که در خاکيم

وقتي گرفتار

دستان ناپاکيم

همواره تنهاييم

چون پروانه شب

يک جا نمي پاييم

زيرا که در ابهام

دنبال معناييم ...

گیس طلا گفت...

خوب بود