جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

دل...

...
تو دل یه مزرعه ...... یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره ...... پابوس امام رضا
اما هی فکر میکنه ...... اونجا جای کفترهاست
آخه من کجا برم ...... یه کلاغ که رو سیاست
...
من که توی سیاهی ها ...... از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوترها ...... با چه رویی بپرم؟!...
...
تو همین فکرا بودش ...... کلاغ عاشقمون
یه دلش میگفت برو ...... یه دلش میگفت بمون
که یهو صدایی گفت ...... تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن ...... تو یه زائری برو
...
من که توی سیاهی ها ...... از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوتر ها ...... با چه رویی بپرم؟!...
...
خیلی دلم میخواد برم مشهد...یه جورایی غصه تو دلم خونه کرده...
یه چیزایی رو قبلا میخواستم...الان میفهمم اشتباه کردم...
نمیدونم...کاش یه کم زودتر به دنیا میومدم...کاشکی یه کم بزرگتر بودم...
کاشکی...

هیچ نظری موجود نیست: