سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۷

من اسير گهواره ام


نميدانم
ريشه ام در زمين بود
يا در آسمان
شايد ريشه ام در رويا بود
رويايي كه اسيرش بودم
اما
در روياي ساختگيم
اثري از گرمي و عشق نبود
در خود بودم
فروخورده و غمگين
تا شبي
از دوردستهاي دور
آنجا كه فقط تلخي و سياهي بود
ستاره اي نقره فام در شب هستي ام طلوع كرد
و من اسير گهوارهء رقصان چشمانش شدم
گهواره نور
گهواره اميد
گهواره عشق
و من آرميدم
رها
سرخوش
عاشق
آرام
...
"كريستين بوبن-اسير گهواره-نشر آشيان"
...
در تمامي اين روزهاي تلخ
كه با بيم و اميد
از فردايي نامعلوم ميگذرند
در همه اين لحظات
ميدانم كسي هست
آن دورها
كه هر چند آرام بخوانمش
ميشنود
...
هست كسي
كه ميدانم
هست
و ميداند كه من هستم
و همين بس كه ميداند
ميداند كه اسيرم
اسير گهواره اي
...
آن دورها كه نيست
همين نزديكي هاست
و شايد دارد ميخواند
همين نوشته هايم را
...
سلام
...

۱ نظر:

Unknown گفت...

علیک سلا.....م خوشگل پسر
البته من اون دور دورا نیستم. اما جواب سلام واجبه
ایشالا از خودش از اون جواب سلامها بشنوی که بقول سعدی «افتد و دانی» به امید اون روز برای تو