یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲

بوي اسپند مياد ، بوي دود ، بوي ظهر ، بوي گرما ، بوي عطش ، بوي زنجير ، بوي شير، بوي خون
همه جا سياه پوشه
يعني اينا همون آدمان؟ ، همونايي كه من ميشناسم؟ ، پس چرا اين همه فرق كردن ؟ ، اينا از عشق كيه كه اينجوري شدن؟ آخه مگه ميشه آدم يه دفعه اين همه فرق كنه؟
زندگي همه تو اين چند روز فرق مي كنه ، آخه ديگه يه سري كارا رو نمي كنن .
يه جورايي غصه ام ميشه ، دلم مي گيره ، وقتي عصر تاسوعا ميشه ، وقتي سر ظهر عاشورا صداي شمشير مياد، وقتي تو هيئت حاج رستگار خيمه ها رو مي سوزونن ، وقتي تو شام غريبون شمع روشن مي كنن ، ولي هر سال منتظر اومدنشم ، آخه يه موقعيته كه آدم حساباشو با خودش صاف كنه .
اين روزا آدما با خودشون رو راست ترن ، حرف دلشونو مي شنون ، آخه روشون نميشه خودشونو بزنن به اون راه .
راستي ، چرا هر سال محرم با سال قبلش فرق داره؟ هر سال يه حس و حالي داره ، هر سال حتي مزهء قيمهء ظهر عاشورا فرق داره ، كاش يكي اين راز رو برام ميگفت.




هیچ نظری موجود نیست: